یکی از علما و سادات وارسته که قبلاً ساکن نجف بود و بعد سالها در تهران بود و چند سال قبل فوت کرد نقل میکرد که من ازدواج نکرده بودم. روزی درحرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آقا خطاب کردم و گفتم آن حورالعینها که در قیامت هست یکی از آنها را در همین دنیا برای ما بفرستید ! بلافاصله دیدم خانمی چادر بر سر و نقاب به صورت به طرفم آمد و گفت: «میخواهی صیغهات بشوم؟»
گفتم: «آری» گفت: «الان انتخاب کن که یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا یک سال یا نود و نه سال؟ و هر چه انتخاب کنی قابل تمدید هم نیست!» فکریکردم و دیدم نقاب دارد و نمیشود اطمینان کرد، شاید عجوزه و پیر و زشت باشد ! بالاخره گفتم: «یک هفته.»
او قبول کرد و به خانه رفتیم و صیغه را خواندیم و نقاب را کنار زد. دیدم آنقدر زیباست که نمیدانم آیا انسان است یا فرشته ! از بس زیبا بود، غش کردم!!! آن زن شانههایم را مالید تا به حال عادی برگشتم.گفت: «آقا این چه حالی است داری، تو یک هفته بیشتر وقت نداری !!!»
بالاخره یک هفته را به نهایت لذت و خوشی سپری کردم اما از جمال و کمال و تناسب اندام او حیران بودم، بعد از گذشت آن مدت او عازم رفتن بود. به او گفتم تو را قسم میدهم بگویی که کیستی یا از کجا پیدایت شد؟ و ...
گفت: «منهمانحورالعین هستم که از امیرالمؤمنین طلب کردی، این را گفت و ناپدید شد و رفت!» (1)
(1) صفحه 25 کتاب حورالعین زیباروی بهشتی
Design By : Pichak |